پس از آزاد سازی سوسنگرد اجباراً من را بازنشست کردند. همهاش به خاطر خیانتهای بنیصدر بود. چون میخواست ارتش با نیرهای مردمی همکاری نکند. اما من این کار را کردم.
امیر سرتیپ دوم غلامرضا قاسمی فرمانده «لشکر92 اهواز» در دوران دفاع مقدس و یکی از فاتحان شهر سوسنگرد است که روز دوم اردیبهشت ماه سال 1391 به یاران شهیدش پیوست.
زنده یاد امیر سرتیپ دوم غلامرضا قاسمی در دهم تیر ماه سال 1309 در محله «کوچه با»، شهر تبریز متولد شد. وی یک سال به مکتب رفت و تحصیلات شخصی را تا پنج علمی در تبریز ادامه داد و تحصیلات دیپلم علمی را در دبیرستان فردوسی شهر تبریز به پایان رساند.
قاسمی در سال 1329 به تهران آمد و در «دبیرستان نظام 6» ریاضی تحصیل کرد و اول مهر 1330 وارد دانشکده افسری نیروی هوایی شد. دو سال دانشجوی خلبانی و دو سال را دانشجوی فنی بود.
وی در روز اول مهر 1334 درجه ستوان دومی گرفت، چون نمیخواست در نیروی هوایی بماند، در 1336 به نیروی زمینی ارتش منتقل شد. در سال 1338 دوره مقدماتی رسته زرهی، سالهای 46 و 47 دوره آموزشی در دافوس و آخرین مرحله تحصیلات خود را در دانشکده پدافند با درجه سرهنگی که شش ماه این دوره را قبل از انقلاب و شش ماه را بعد از انقلاب گذراند.
قاسمی بیشترین خدمت خود را در «گردان 212» سوار زرهی تهران مستقر در مهرآباد جنوبی بود و بعد به شهر اسلامآباد منتقل شد و پس از طی دوره عالی به گردان 221 تانک در سراب آذربایجان شرقی منتقل شد و طبق «طرح افشین»، این گردان در سال 1343 به اهواز منتقل شد.
قبل از سال 1343 لشکر اهواز یک لشکر پیاده بود. فرمانده «لشکر 9» زرهی سرلشکر «محمدحسین ضرغام» بود که بعدها آن لشکر به «92 زرهی» تغییر نام داده شد. امیر قاسمی در سال 1354 بار دیگر به «تیپ 2» دزفول منتقل و تا سال 1357 در آنجا خدمت کرد. وی به مدت یک سال پس از فارغ التحصیلی منتصب به نیروی زمینی شد و تا خرداد 1359 فرمانده «لشکر 88» زاهدان بود.
با آغاز جنگ تحمیلی در روز 31 شهریور 1359، وی یکی از پایهگذاران دفاع مقدس در اهواز شد، امیر قاسمی در آزادسازی سوسنگرد، «عملیات نصر» و تصرف «پادگان حمید» و طرحریزی عملیات «فتحالمبین» نقش مهمی را ایفا کرد. این فرمانده شجاع نیروی زمینی ارتش در سال 60 به نیروی زمینی ارتش و سپس به زاهدان منتقل شد و روز اول اردیبهشت 1361 این فرمانده ولایتمدار نیروی زمینی ارتش بلاجبار بازنشسته شد. هنوز سوسنگرد یاد این دلیرمرد و دیگر مدافعان خود را از یاد نبرده است.
*خاطرات امیر سرتیپ دوم غلامرضا قاسمی از رهبر معظم انقلاب:
من اولین بار وقتی به اهواز رسیدم و فرمانده لشکر شده بودم در مقابل اتاق جنگ نوشته شده بودم که «کسی به اتاق جنگ وارد نشود مگر با اجازه حضرت آیتالله العظمی خامنهای». در همان زمان خود ایشان به آنجا رسیدند و این را دیدند. گفتند دستور بدهید این را بردارند. اولین بار آنجا زیارتشان کردم، بعد هم مرتب باهم تماس داشتیم و ایشان به بنده و تمام پرسنل روحیه میدادند. روزی من در اتاق جنگ دستانم را بلند کردم و گفتم خدایا ما چه گناهی به درگاه تو مرتکب شده بودیم که عراقیها تا بیخ گوش ما پیشروی کنند. در همان زمان اشک در چشمانم نشسته بود، نه از روی نا امیدی، بلکه از اوضاع بدی که برای مردم انقلابی پیش آمده بود. آقای جزایری(امام جمعه اهواز) آمد و پیشانی من را بوسید؛ حضرت آیتالله العظمی آقای خامنهای هم همینطور، روحیه من صد چندان شده بود. آنجا آشنایی ما بیشتر شد. بعدها همکاریها و هماهنگیها بیشتر شد.
یادم هست که در حمله سوم عراقی به سوسنگرد با توجه به اینکه «تیپ 2 » زرهی دزفول از منطقه رها شده بود حضرت آقای خامنهای به من فرمودند:«تو چه کار میتوانی بکنی؟» گفتم: «تا زمانی که این تیپ 2 را در اختیار من نگذاری من هیچ کاری نمیتوانم انجام بدهم.» بعد ایشان به «تیمسار ظهیرنژاد» تلفن کرده بودند و مجدد به من تلفن کردند و گفتند که تیمسار ظهیرنژاد به شما تلفن میکند و «تیپ 2» را در اختیار شما قرار میدهد. من هم گفتم هر زمانی که در اختیار من قرار داد من به شما اطلاع میدهم. دوباره با ایشان تماس گرفتم و گفتم که شما دیگر نمیتوانید من را در دفتر پیدا کنید، من تیپ 2 را تحویل گرفتم. با بیسیمی که در مقابل دفترم است با من تماس بگیرید تا فردا ساعت 12 سوسنگرد آزاد است.
گفتند مطمئن هستید که میشود؟ من هم گفتم بله مطمئن باشید. گفتم من مطمئن هستم که در آنجا موفق میشوم این کار را میکنم. جایی که مطمئن باشم کارم را انجام میدهم. فرمودند ما چکار کنیم من هم گفتم که شما ساعت 12 تشریف بیاورید به سوسنگرد آنجا آزاد شده است. گفت نه غیر از آن، گفتم شما نگران نباشید ساعت 12 فردا به آنجا بیایید. ایشان خودشان در خاطراتشان میفرمایند که ساعت 9 صبح سوسنگرد آزاد شده و غنایم و اسیر زیادی از عراقیها گرفته شده و خودشان هم به آنجا تشریف آورده بودند که البته در آن زمان من جلو بودم ولی نظری، ایشان را آنجا دیدم نه اینکه بتوانیم نزدیک بشویم و تماسی بگیریم و بارها و بارها این خاطره را در رادیو و تلویزیون فرمودند.
شنیدم که اخیرا سالروز شهادت چمران در بین بسیجیها سخنرانی کرده و باز من را به نام خطاب کردهاند و فرمودهاند سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر اهواز بود و ضمناً به من هم نامه داده بود. فتوکپی آن را دارم. اصل آن را به حضرت آقا دادم. این را هم بگویم از طرف بیت رهبری من احضار شدم. من به خدمت ایشان رفتم و آن برگه را هم بردم و همانجا دادم خدمتشان. چون من قیافهام تغییر کرده بود وقتی نشستم به صف نماز اشاره کردند حضرت آقا به من و زمانی که گفتم سرهنگ زرهی ستاد بازنشسته قاسمی هستم از صندلی خود بلند شدند من هم بلند شدم و با ایشان دست دادم و من هم آن مدرک را تحویل دادم و هنگامی که خواستند تشریف ببرند هم آمدند از من خداحافظی کردند. واقعاً بزرگترین رویدادی بود که برایم اتفاق افتاده بود.دیدار با ولی فقیه آن هم پس از چندین سال دوری.
پس از آزاد سازی سوسنگرد اجباراً من را بازنشست کردند. همهاش به خاطر خیانتهای بنیصدر بود. چون میخواست ارتش با نیرهای مردمی همکاری نکند. اما من این کار را کردم.
خاطرات خیلی خوبی از ایشان دارم و ایشان هم همینطور و همیشه میگویند که از قلب به قلب راه است. حقیقتش هم همین است بعد از «عملیات نصر»، دیگر ایشان تا زمانی که من بودم تشریف نیاوردند تا ملاقاتشان کنم.
اما پیامی برای ایشان داشتم که خواستم به عرض برسانم که ای مقتدای من، من با این سن و با آنکه بازنشسته هستم و شاید قدرت جنگیدن نداشته باشم اما هنوز بر سر پیمانم با رهبر کبیر انقلاب امام خمینی(ره) و با شما هستم و اگر لازم باشد در هر زمان دوباره به خدمت باز میگردم و حتی جان خود را که شاید در دوران جنگ لایق نثارش نبودم بر سر پیمان خود میگذارم. درود بیکران خدا به روح امام راحل و شهدای دفاع مقدس به خصوص شهدای لشکر 92 اهواز که برای آزادی این سرزمین جنگیدند.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.